یک فنجــان درد دل
بدون شکـــ ـ ـ ـر
بــرای تـــــــو آورده ام
بنوش ؛
تا از دهــان نیفتاده
بنوش ـ ـ
با دستهایی که دزدکی روی دستم می کشی
و چشمهایی که بسته ای
...
هوس تو را میکنم
مثل تلخی ته فنجان قهوه
شادی بر گرداندن فنجان
و شنیدن طالعم از زبان تو...
قهوه ی تلخ عشق را
شکر می ریزیم،
من هم می زنم
...
تو هم می زنی
ناگهان تقدیر ...
همه چیز را ...
بر هم می زند....
که فنجان بلور
توی چشمت بیافتد
...
تا ندانم
به رنگ چای خیره شوم
یا چشم*های تو را بنوشم
حالا
راستش را بگو
مرا بیشتر دوست داری
یا دوربینم را؟
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را!
مثل فال هایشان تلخند
چای قند پهلو
استکان کمر باریک
لب طلائی لطفا
در فنجان قهوه ی تلخ
شیرین نمیشود !!!
دو حبه قند
در فنجان قهوه ی تلخ
شیرین نمی شود !!!
سه حبه ، چهار ، پنج !!!
.
.
.
اصلا تو بگو یک دنیا قند !!!
در این دنیای تلخ ...
نه ...
اگر تو نباشی
فال این زندگی
شیرین نمی شود !!!
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم که نبودی
برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...
.: Weblog Themes By Pichak :.